ای کاش ........................
سلام
این پست رو حتما بخونید:
روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : چیزی از من
بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد.
سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.
وهرکه آمدچیزی خواست.یکی بالی برای پریدن ودیگری پایی برای دویدن.
یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد
و یکی آسمان را.در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت :
من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای
بزرگ. نه بالی و نه پایی ‚ نه آسمان ونه دریا. تنها کمی از خودت‚ تنها کمی
ازخودت رابه من بده.وخداکمی نور به او داد.
نام او کرم شب تاب شد.
خدا گفت : آن که نوری با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتی اگربه قدر ذره ای باشد.
تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.
و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ‚ بهترین را
خواست. زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.هزاران سال است که او
می تابد. روی دامن هستی می تابد.
وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند
که این همان چراغی است که روزی خدا آن رابه کرمی کوچک بخشیده است.
پی نوشت:
خیلی فکر کردم اما هیچی نتونستم بگم
از جهلم
از بی وفاییم
از ..........................
خدا جون منو ببخش که فقط خراب میکنم.
از خداوند توفیق سربلندی برایت مسئلت دارم