سلام آقا جان
بازم اومدم ،
با هزار جور شرمندگی
آقا جون دلم گرفته ، دلم برا غربته شما گرفته ، دلم از دسته خودم گرفته از همه آدما ....
چرا من اینجوری شدم ؟
آقا جون چی شد که فراموشت کردم ؟
آقا جان خیلی سخته ولی می گم ، دیگه عادت کردم به نبودنت و ندیدنت. آقا یادم رفته مولام شما هستین ، آقا دنیا منو اونقدر مشغول خودش کرده که اصلاً یادم رفته اصلاً برای چی به این دنیا اومدم.
عزیز زهرا هر چقدر که می گذره ،هر چقدر که بزرگتر می شم کمتر یادتون می کنم .
چقدر غریبی آقا جون
آقا جون چرا اینطور شد ؟ این دنیا چی داره که به خاطرش شما رو فراموش میکنم؟
خیلی سخته تنهایی ، خیلی سخته آدمایی که حسین حسین میگن صدای هل من ناصر شما رو نشنون.
آقا جان راست کفتن که هر روز عاشوراست و هر جایی کربلاست. هر روز تو موقعیت های مختلفی صحنه عاشورا دوباره تکرار می شه فقط آدمای داستان هستن که عوض میشن . همیشه یه طرف حقه یه طرف باطل ، یه طرف ظالم یه طرف مظلوم و مثل همیشه یه عده زیادی کوفی .
آقا جون هر روز صحنه عاشورا برای ما داره تکرار میشه . وقتی می بینم داره به یکی ظلم میشه و حرفی نمی زنم می شم کوفی خیلی وقتا یزیدی می شم و .....؟؟؟؟؟؟
آقا جون می ترسم از روزی که شما ظهور کنین و من در مقابل شما باشم ، آقا جون می ترسم که خودمو ارزون بفروشم ، آقا جون می ترسم بشم کوفی و اینبار مهدی تنها بمونه ، مولای من ترسم از اینه که صدای هلهله یزیدی ها نظاره صدای هل من ناصر شمارو بشنم .........
آقا جون الهی بمیرم برای غربتت ، مولا جان من آدمه بی لیاغتی هستم میدونم آقا جون ضعیف النفس هستم میدونم ، خودمو ارزون می فروشم میدونم ، ارادم ضعیفه می دونم ..........
ولی یه چیزه دیگه هم هست اونم اینه که آقا جون دوستون دارم ، مولای من غربونه غریبیتون بشم دلم به خاطره شما گرفته ، عزیزه زهرا تمامه زندگیم به فداتون ، امیرم تو دلم محبت شما وجود داره ، آقا جان هنوز اونقدر کر نشدم که صدای هل من ناصر شما رو نشنوم ، هنوز دلم براتون می گیره ، هنوزم منتظره اومدنتونم ، آقا جونم بیا ، بیا و قلبه منو شفا بده قلبی که قرار بود محبت شما توش جا بگیره شده خونه شیطون .....
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
پس سعی نمودیم که ببینیم رخ دوست
جان ها به لب آمد، رخ دلدار ندیدیم
ما تشنه لب اندر لب دریا متحیّر
آبی به جز از خون دل خود نچشیدیم
ای بسته به زنجیر تو دل های محبّان
رحمی که در این بادیه بس رنج کشیدیم
چندان که به یاد تو شب و روز نشستیم
از شام فراقت چو سحر گه ندمیدیم
ای حجّت حقّ پرده ز رخسار برافکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم
ای دست خدا دست برآور که ز دشمن
بس ظلم بدیدیم و بسی طعنه شنیدیم
شمشیر کَجَت، راست کند قامت دین را
هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم