خوانـ کرمــ

خوان کرم گسترده ای .. مهمان خویشم برده ای .. گوشم چرا مالی اگر .. من گوشه نان بشکسته ام

خوانـ کرمــ

خوان کرم گسترده ای .. مهمان خویشم برده ای .. گوشم چرا مالی اگر .. من گوشه نان بشکسته ام

۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۸۹ ثبت شده است

بسم الله

السلام علیک یا ابا محمد الحسن بن علی و رحمه الله و برکاه

 

آقا جان سلام

سلام به همه

توی دو سه پست پیش نوشته بودم که خیلی هوای امام رئوف رو کرده ولی فکر

نمیکردم که آقا انقدر زود جوابمو بده.

انشالله اگه لایق باشیم به یادهمتون هستیم.

 

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی،

الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری،

الصدیق الشهید، صلاه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه

کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک.

التماس دعا

 

من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو

 

سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو

 

تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم

 

آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو

 

من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام

 

یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو

 

پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد

 

هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو

 

گفتم منم در می زنم ،گفتی به تو سر می زنم

 

من هم مکرر می زنم ،کو عهد و کو پیمان تو؟

 

سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام

 

من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟

 

حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین

 

جز سایه ی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو

 

من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام

 

اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو    

 

 

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی،

الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری،

الصدیق الشهید، صلاه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه

کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک.

 

 

کنار سفره که بودیم حرف مشهد شـد

 

وزید بوی خراسان و ناگـهان رد شد

 

دوباره یـاد غریب آشـنا و شـوق حرم

 

و سیل اشک که پشت پلکها سد شد

 

و مادرم که به دل حسرت زیارت داشت

 

دو سـال هست که تو قـول داده ای بابا

 

بـرای مـا که نـرفتیم واقعـآ بـد شد

 

تمام بودنـم آوار شـد و یـک لحظــه

 

زمان برای عبور از خـودش مردد شد

 

دو روز بـعد بلیـط و شـروع یک پرواز

 

کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد

 

قطار تهران،مشهد درست ساعت هشت

 

و ایستگاه که سرشار بـوق ممتد شد

 

و چند ساعت دیـگر به صحـن آزادی

 

نگاه منتظرم گـرم رفـت و آمـد شد    

 

 

آقا من که لایق اینهمه محبت نیستم ولی شما خیلی کریم اید.

 

 

راستی یادم رفت

 

 

پنجره فولاد رضا برات کربلا میده......................

 

آقا جون از راه دوری اومدم.............................

 

قربون کبوترای حرمت...................................

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۸۹ ، ۲۳:۵۲
حسن زاده

بسم الله

السلام علیک یا ابا محمد الحسن بن علی و رحمه الله و برکاه

سلام به همه دوستان

ولادت اسوه صبر

بنت الحیدر(ع)

عشق الحسین(ع)

بی بی حضرت زینب (س) مبارک باد.

 

زبان حال حضرت زینب (س)

 

دلی در خون نشسته دوست داری؟

بگو قلبی شکسته دوست داری؟

تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم

مرا با دست بسته دوست داری؟

 

نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده

سر پیراهن تو جنگ بوده

ولی شرمنده زینب دیر فهمید

که انگشتر به دستت تنگ بوده

 

و چند بیت شعر تقدیم به خانم حضرت زینب

در فضل محیط بیکرانی زینب
در صبر ، بسیط آسمانی زینب
ای خورده به سینه ات مدال عظمت
بانوی همیشه قهرمانی زینب

 اى درخشنده‏تر از الماس‌ها

اى صفا بخش وجود یاس‌ها

اى تجلى امامت در زنان

مایه‌ی ترس على‌نشناس‌ها

حوریان از درک تو عاجز همه

کى شناسندند یقین خناسها

لطف تو شد شامل هر شیعه‏اى

اى صفا بخشیده بر احساسها

عبد زینب واقعاً عبد خداست

مدعى بگذار این وسواسها

خسته بال دام عشقِ زینبم

من پرستوىِ دمشق زینبم

اى خدا من دوست‏دار زینبم

خسته جانم جانثار زینبم

سال‌ها پرسه به کویش مى‏زنم

کوچه گرد و خاکسار زینبم

مى‏تپد در سینه دل با یاد او

دردمند و بیقرار زینبم

کاش بودم من کبوتر اى خدا

تا نمایى همجوار زینبم

در دم مرگم سوى شامم کشید

آن زمان در انتظار زینبم

کاش من قربان زینب مى‏شدم

خادم طفلان زینب مى‏شدم

 

و آخرش حرف دل

دختر آمد حیف مادر می رود 

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۸۹ ، ۲۱:۳۵
حسن زاده

بسم الله

السلام علیک یا ابا محمد الحسن بن علی و رحمه الله و برکاه

 

آقا جان سلام

سلامی از جنس شرمندگی و کوتاهی...سلامی که با همه  وجودم ،

بی وجودیش را حس می کنم

 

آقا جان خسته ام و درمونده ...نکنه راه رو گم کنم ... همان راهی که

تو  بچگیم دستم را گرفتی و بردی.... همان راهی که انتهایش به خیمت ختم

میشد ...

 

آقا جونم، مهربونم ... نکنه گم بشم ...

 

کجایی عزیز دلم ..... بیا و ببین  خسته تر از همیشه ، با چشمانی اشکبار

هنوز چشم انتظار شمام تا بیایی و دوباره  از غل و زنجیر گمراهی و تنهایی

نجاتم بدی.....

 

 

آقای مهربانم دلم ............................................ میخواهد(نمیگم چون بهتر از من

میدونی) ، دلم تو را و نگاه گرمتو میخواهد ....

 

این بارم با همه وجودم و در اوج تضرع و زاری اومدم در خونت  و میگیم : مولا

جان ، آقای خوبم ، غریبترینم ، طرد شدم ، آقای از گل بهترم ، به دادم

برس .... الان من مثل کسی ام که توی دریایی طوفانی غرق شده و دیگه

توانی واسه مقابله نداره ، نگاهش تنها و تنها به سوی توست تا بیایی و

دستمو بگیری و از این دریای ظلمات نجاتم بدی....

 

منو ببخش که همیشه خودم بد ترین بوده ام و از تو خواسته ام برام بهترین

باشی ...که البته بوده ای ...

 

کمکم کن اقای مهربانم ...کمکم کن....

 

باز هم به خاطر خطاهام با چشایی  پر اشک و از سوز دل و با تمام

وجودم ازت معذرت میخوام .....

 

 

اقا جان حلالم کن ....

 

جبران میکنم ، قول میدم جبران کنم ، تو فقط دستهام را بگیر و بلند کن  ...

اقا جون اگه دستم و نگیری هلاک میشما ....حالا خودت میدونی آقا.............

خوب یا بد منو پای شما نوشتن.....................

 

آقا جون

 

امروز که عمل این هفته ام رو می بینی .......

 

وای بر من...وای بر من...وای بر من...وای بر من...وای بر من...وای بر من...

وای بر من...وای بر من...وای بر من...وای بر من...وای بر من...وای بر من...

وای بر من...وای بر من...وای بر من...وای بر من...وای بر من...وای بر من...

 

آقا جان شرمنده ام..................................................

 

آقا میدونم دلت و شکستم ولی آقا جز شما به خدا کسی رو ندارم .........

 

  بگذار بگویمت دلم غم دارد            یک عالمه اشک و آه و ماتم دارد

 

آقا جون اینم حرف آخرم:

گر نیایی فقیر می میرم

مثل دنیا حقیر می میرم

چون کبوتر که در قفس حبس است

تک و تنها اسیر می میرم

ای شکوه ترنم باران

در فراقت کویر می میرم

توی شهر دلم زمین لرزه است

زیر آوار پیر می میرم

بی تو زجرآور است جان کندن!

وای بر من؛ چه دیر می میرم!

تو بیا، می خورم قسم به خدا

چون بگویی بمیر، می میرم

«مهدیا» ای تمام هستی من

گر نیایی فقیر می میرم

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۸۹ ، ۰۰:۳۴
حسن زاده

نمیدونم چرا ولی آقا دلم بد جوری هوای حرم شما رو کرده

 

قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت

نقاره می زنند . . . مریضی شفا گرفت

دیدی که سنگ در دل آیینه آب شد

دیدی که آب حاجت آیینه را گرفت

 

خورشید و آمد و به ضریح تو سجده کرد

اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت

پیغمبری رسید و در این صحن پر ز نور

در هر رواق خلوت غار حرا گرفت

 

از آن طرف فرشته ای از آسمان رسید

پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت

زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید

تقدیم حق نمود و سپس ارتقا گرفت

 

چشمی کنار این همه باور نشست و بعد

عکسی به یادگار از این صحنه ها گرفت

دارم قدم قدم به تو نزدیک می شوم

شعرم تمام فاصله ها را فرا گرفت

 

دارم به سمت پنجره فولاد می روم

جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت...

 

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی،

الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری،

الصدیق الشهید، صلاه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه

کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک.

التماس دعا

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۸۹ ، ۲۲:۱۲
حسن زاده

کمالات انسانی

امام حسن مجتبی (ع) 

 

بسم الله

السلام علیک یا ابا محمد الحسن بن علی و رحمه الله و برکاه


امام حسن (ع ) در کمالات انسانی یادگار پدر و نمونه کامل جد بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جای داشتند، گاهی  آنان را بر دوش خود سوار می کرد و می بوسید و می بویید. از پیغمبر اکرم (ص ) روایت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسین (ع ) می فرمود: این دو فرزند من ، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند ( کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند ). امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج کرد، پیاده ، درحالی که اسبها نجیب را با او یدک می کشیدند. هرگاه از مرگ یاد می کرد می گریست و هر گاه از قبر یاد می کرد می گریست ، هر گاه به یاد ایستادن به پای حساب می افتاد آن چنان نعره می زد که بیهوش می شد و چون به یاد بهشت و دوزخ می افتاد، همچون مار گزیده به خود می پیچید. از خدا طلب بهشت می کرد و به او از آتش جهنم پناه می برد. چون وضو می ساخت و به نماز می ایستاد، بدنش به لرزه می افتاد و رنگش زرد می شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذشت . گفته اندک : "اما حسن (ع ) در زمان خودش عابد ترین و بی اعتنا ترین مردم به زیور دنیا بود". در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه های انسانیت وجود داشت . هر که او را می دید به دیده اش بزرگ می آمد و هر که با او آمیزش داشت بدو محبت می ورزید و هر دوست یا دشمنی  که سخن یا خطبه او را می شنید، به آسانی درنگ می کرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پایان برد. محمد بن اسحاق گفت : پس از رسول خدا (ص ) هیچکس از حیث آبرو و بلندی قدر به حسن بن علی نرسید. بر در خانه فرش می گستردند و چون از خانه بیرون می آمد و آنجا می نشست راه بسته می شد و به احترام او کسی از برابرش عبور نمی کرد و او چون می فهمید، برمی خاست و به خانه می رفت و آن گاه مردم رفت و آمد می کردند". در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد. در کاروان همه از او پیروی کردند حتی سعد بن ابی  وقاص پیاده شد و در کنار آن حضر ت راه افتاد. ابن عباس که از امام حسن و امام حسین (ع ) مسن تر بود، رکاب اسبشان را می گرفت و بدین کار افتخار می کرد و می گفت : اینها پسران رسول خدایند. با این شأن و منزلت ، تواضعش چنان بود که : روزی بر عده ای مستمند می گذشت ، آنها پاره های نان را بر زمین نهاده و خود روی زمین نشسته بودند و می خوردند، چون حسن بن علی را دیدند گفتند: "ای پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو". امام حسن (ع ) فورا از مرکب فرود آمد و گفت :" خدا متکبرین را دوست نمی دارد". و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانی خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک . در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنی روایت کرده که : حسن و حسین و عبدالله بن جعفر به راه حج می رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه ای رسیدند که پیر زنی در آن زندگی می کرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید وشیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بکشید و بخورید. یکی از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقداری بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیر زن گفتند: ما از قریشیم به حج می رویم . چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیکی رفتار خواهیم کرد. و رفتند. شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : وای بر تو گوسفند مرا برای مردمی  ناشناس می کشی آنگاه می گویی از قریش بودند؟ روزگاری گذشت و کار بر پیر زن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن علی (ع ) او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا می شناسی ؟ گفت نه . گفت : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن علی فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نیز عطایی همانند آنان به او داد. حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود که به گفته مروان ، با کوهها برابری  می کرد.

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۸۹ ، ۲۲:۵۱
حسن زاده