خوانـ کرمــ

خوان کرم گسترده ای .. مهمان خویشم برده ای .. گوشم چرا مالی اگر .. من گوشه نان بشکسته ام

خوانـ کرمــ

خوان کرم گسترده ای .. مهمان خویشم برده ای .. گوشم چرا مالی اگر .. من گوشه نان بشکسته ام

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۹ ثبت شده است

سلام.......

این پست رو توی ایام فاطمیه گذاشتم ......................

آخه ما شندیم بی بی بی حرم زمانی که میخواستن برن زیارت قبر پدرشون .

آقاامیرالمومنین چراغ ها را خاموش میکردند و ........................

آخه ما شندیم بی بی بی حرم حتی جلوی اون فرد نابینا هم حجاب داشتن و ........

آخه ما شندیم بی بی  بی حرم..............................

 

 

داستان سانازها و سعیدها

 

جاده ی چالوس

ساناز روسریتو بکش جلوتر. گیر میدن من حوصله ندارما!

سعید اذیت نکن دیگه. جاده چالوسِ ها. اینجام باید خفه شم؟ هیچ کس نمی بینه.

نترس. فوقشم گیر دادن می کشم جلوتر خوب. اصلا میخوام راحت باشم.

ساناز خانم بی خیال شو خواهشا. جلوتر پلیس راه. روسریتو درست کن

اَه. ترسوی بزدل. بیا، خوبه؟


بزرگراه همت ساعت 10 شب


کاش اتوبان همیشه انقدر خلوت بود سعید.

بازم که روسریت افتاده!

گیر نده ها. از کِی تا حالا غیرتی شدی واسه من؟ نمی خوام روسری سرم کنم. اصلا
نمی خوام حجاب داشته باشم. باید کیو ببینم؟

خره اینجا ایرانه. می فهمی؟ دوست داری گشت ارشاد بگیره ببرتمون؟ حالا که

همینجوری تو خیابون کسی بهمون کاری نداره انقدر تابلو بازی دربیار تا این بسیجیا بگیرن ببرنمون.

بسیجیا الان خوابن سعید جان. گشت ارشادم که فقط سر چهاراه ها بود و دم ورودیه
ایستگاه مترو. اونام که چندوقته خدارو شکر شرشون کنده شده. (صدای ضبط بلند می شود و ساناز سر خود را از شیشه ماشین بیرون می کند و جیغ بلندی می کشد. باد فرم موهای ساناز را به هم می ریزد)


میدان تجریش ساعت 6 بعد از ظهر


ساناز و سعید داخل ماشین نشسته اند. روسری ساناز روی شانه هایش افتاده است. صدای خواننده ی زنی که خارجی هم می خواند به گوش می رسد. ترافیک خیابان ماشین ساناز و سعید را به نمایشگاه تبدیل کرده است. جوان تر ها حریص تر از مردهای سن و سال دار به ساناز چشم دوخته اند. ساناز گه گداری ابرو نازک می کند و عشوه ای می آید و با سعید بگو بخندی می کنند. احتمالا سعید به این پسرهای عذب اغلی ای که خیابان های تهران را متر می کنند می خندد. اگر خوب نگاه کنی کمی عقب تر ساناز و سعید دیگری هم می بینی. آن ها هم غرق خنده هستند. آنجا هم ساناز روسری ندارد. ساناز ماشین عقبی هم می خواهد راحت باشد. او هم از حجاب بدش می آید. حجاب دست و پای او را هم می بندد. اتفاقا سعید هم از نگاه های طمع آمیز جوانک های آس و پاس خیابان بدِش نمی آید. صدای ضبط را بلند می کند تا پوز سعید ماشین جلویی را بزند. تا همه به ساناز او نگاه کنند.

ساناز و سعید در خیابان های تهران پر شده است. همه ی سعید ها دوست دارند ساناز خودشان را به
رخ بکشند. کسی به ساناز و سعید کاری ندارد. آن ها دیگر در ایران زندگی نمی کنند. آن ها دیگر در خیابان شهید اندرزگو زندگی نمی کنند. سعید و ساناز کاری کرده اند که دیگر بهتر است خیابان ولیعصر را همان پهلوی صدا بزنی! سعید دیگر به روسریِ ساناز گیر نمی دهد. ساناز روسری را فقط دور گردنش می اندازد تا اگر کسی به آن ها گیر داد روی سرش بکشد.

********اشاره ۱: پدر و مادر ها سعید و ساناز را تربیت کرده اند

اشاره ۲: وقتی امر به معروف و نهی از منکر را ذبح کردیم باید فکر این روز ها را هم می کردیم

اشاره ۳: عصر خلافت امیر مؤمنان علی(ع) بود، به آن حضرت گزارش رسید که در مسیر راه ها بعضی از مردان و زنان رعایت حریم عفت را نمی کنند، بسیار ناراحت شد. مردم کوفه را جمع کرد، در ضمن سخنرانی به آنها فرمود: «نبّئت انّ نسائکم یدافعن الرّجال فی الطّریق، اما تستحیون؟ لعن اللّه من لایغار؛ به من خبر رسیده که زنان شما در مسیر راه ها به مردان تنه می زنند، آیا حیاء نمی کنید، خداوند لعنت کند کسی را که غیرت نمی ورزد.»*


پی نوشت:

چه کردیم با انقلابمون....................

انشالله شرمنده امامون نشیم......................

انشالله شرمنده رهبرمون نشیم...............................

انشالله  شرمنده  شهدامون نشیم........................................

انشالله شرمنده....................نشیم...............................................

التماس دعا......

۵۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۳:۵۵
حسن زاده

زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آیینه پاکی است. زهرا زلال کوثر است. ای همیشه جاری! ای بهار کوتاه! ای

ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معنویت رشته‌های چادرت دست نیاز می‌آویزد و معرفت به غبار

آستان خانه‌ات بوسه می‌زند. برهوت این دنیای خاکی شایان میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت.

تو که در آیینه زخم‌ها و داغ‌ها و در هجران پدر غریبانه زیستی و در وداع شبانه‌ات با پهلویی شکسته، خانه

گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی...

 

سیل اشکم راه بینائی گرفت 

بند بندم عطر زهرائی گرفت

عشق را از فاطمه آموختم

 چشم بر دست کبودش دوختم

دست او صدها گره وا می کند

 دست او والله غوغا می کند

دست او مشکل گشای عالم است

 روی آن جای لبان خاتم است

دست او دنیای احسان و صفاست

 دست او مشکل گشای مرتضی است

حیف شد آن دست را دشمن شکست

 با غلاف تیغ اهریمن شکست

گویمت از قصه شهر نبی

 از شرار آتش و بیت علی

درد بود و آتش و افسردگی

یاس یود و سیلی و پژمردگی

آه بود و ناله و بغض گلو

 پهلوئی بودو لگدهای عدو

در میان کوچه آن دنیا پرست

راه را بر مادر سادات بست

گویمت سر بسته در آن کوچه ها

 فاطمه گم کرد راه خانه را

آه ای مجنون زبان در کام گیر

 لب فرو بند و کمی آرام گیر

 




 

 

فاطمیه هم رسید...........

آجرک الله یا بقیة الله ............

ولی  من میخام به غریب مدینه آقام امام حسن(ع) یه جور دیگه تسلیت بگم.....

آقا جون خدا بهتون صبر بده...........

آخه ارباب شما شاهد بودید که ..........................

آخه ارباب رفتنه دست شما تو دست مادر بود ولی برگشتنه...........................

آقا جون خدا صبرت بده

آقا جون................

....................................................

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۳:۰۹
حسن زاده
سلام

خیلی زود گذشت

                       خیلی خوب گذشت

 

  ولی آقا جون این بیت الان شرح حال منه

                                      

 گفتم ببینمت مگرم درد اشتیاق                    ساکن شود بدیدم و مشتاق تر  شدم

 

حالم دست خودم نیست

 

کاش میشد ...........................

 

هر وقت میومدم حرمت عقده های دلمو وا میکردی بعد راهیم میکردی

 

ولی آقا این دفعه هنوز سینم سنگینه

 

هنوز کلی حرف نزده داره

 

هنوز کلی بغض نترکیده داره

 

آقا جون فاطمیه هم شروع شد

 

آقا جون قربون باب الجوادت

 

آقا جون بحق جوادت................................

 
 
 
خـسـته، افـتـاده ز پـا، آمده زانو مى زد

 مـشـکلى داشت به آقاى خودش رو مى زد

مى چکید از سر و رویش عرق شرم به خاک

مـشـت هـا واشده و پنجه به گیسو مى زد

  دامـنـى داشـت پر از خاطره تیره و تـلخ

دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو مى زد

هـمنوا با در و دیوار در آن عصمت محض

نـالـه یـا عـلـى و ضـجه یاهو مى زد

نـم نمک بارشى از مهر به جانش مى ریخت

کـفـتـرى بـر سر ذوق آمده قوقو مى زد

پاک مـى شـد دلـش از غصه ناپاکى ها

خـادمى داشت در این فاصله جارو مى زد

فـرصـتى بود و درنگى و بجا مانده هنوز

 

شعله شعری که در این آیینه سوسو می زد

 

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۰:۲۲
حسن زاده