نامه ای به........
بسم الله
و سلام نام خداست...
چهل روز از شهادت شهیدان قشقایی و احمدی روشن گذشته است؛ نامه ای می نویسم به . . .
سلام مادر . . .
گفتم نامه ای بنویسم تا آرام شوم...
برای بسیاری از ما، عروج مصطفی و رضا، واقعه ای است در کنار رخدادهای گونه گون روزمره تقویم؛ اما برای شما ماجرا فرق می کند.
رضای شما و مصطفای عزیز فدا شده اند تا تقویم ما جان بگیرد؛ تا روزهای عادی، غیرعادی شوند؛ تا کمی رنگ و رمق بگیریم. «سرخ»، رنگ گرمی است. دلگرم مان می کند لابلای اینهمه بی رنگی و بی رمقی همیشگی.
مادر! مرا ببخش که تا این اندازه گستاخانه خون شهیدت را تفسیر می کنم؛ ببخش که اخلاق بازاری و کاسب کارانه مان حتی در فهم پرپر شده شهید شما مثل یک بیماری عود می کند و شما را می آزارد، ولی گویا خوابمان سنگین شده و گوش هایمان مهرخورده . . . خَتَمَ اللهُ عَلی قُلوبِهِم وَ عَلی سَمعِهِم وَ عَلی أبصارِهم . . . آنقدر که باید با صدای هولناک یک انفجار یا از آن بلندتر، در برابر خون شهید بیدار شویم.
مادر! شنیده ایم که مادران شهدا همیشه می گفتند گریه نمی کنیم تا دشمن شاد نشویم؛ می گفتند فرزاندانمان فدایی ولایت بودند؛ می گفتند دنیا برای پسرمان کوچک شده بود؛ می گفتند . . .که قطعاً شما هم گفته اید و اگر هم هیچ هم نگویید نگاه مطمئنتان حرفهای بسیار دارد ...
اشک ما، وصف شرمندگی مان است. شرمندگی از بی فایدگی و بیهودگی مان؛ شرمندگی از اینکه جوانی مان به پول سیاهی هم نمی ارزد؛ سرافکنده از آنکه آنقدر بی فایده ایم که هیچ کس هوس نمی کند حتی تهدیدمان کند؛ شرمندگی از بودن ما و نبودن رضای شما و مصطفای عزیز!
مادر!
اندیشناکم از وطن فروشی و دین فروشی مان، از بی مبالاتی هایمان؛ از بازار گرم رقابت ها و . . .
مادر!
دعا کن تا تقویم هایمان دوباره عادی و بی روح نشوند. تا نیاز نباشد مصطفای دیگری قربانی جهالت و روزمرگی ما بشود . . . دعا کن برای ما...
ألَم یَأنِ لِلَّذینَ آمَنوا أن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِکرِالله…
ومن الله التوفیق
وبلاگ فوق العاده ای داری خوشحال میشم اگه یه سر بزنی بهم